سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کسوف دل

دیروز پنجره ام رو به دنیا باز می شد
از امروز ناگزیر
 پنجره فقط دیوار می بیند
که سایه ها در آن می میرند
و ماه
 همیشه از نیم رخ شیشه ای دور
به خانه می نگرد


 از این پنجره به بعد
من از دنیا می ترسم


تو می گویی تاریک می بینم
ولی جهان به روشنی حرف های ما نیست
نه که فکر کنی من پسر آسمانم
 که از آن پنجره تا این
 از معجزه ی سطری گذشته ام
نه که نه
 من همان توام که شهید داده ای
 من همان توام که زیر ماه می میری
شاید عروس می شوی


 من از روشنی روزها نمی گویم
 از اینکه چیزی برای خنده ندارم
سر به زیر حرف می زنم


همیشه که نباید چراغ چهار راه
 پیش پایمان سبز شود
گاهی خوب است دیر به خانه برسیم
دیر از خانه درآییم


از این چراغ به بعد می بینی
کسی برای مردن به خیابان نمی آید
و انگار قرار این مدار بود
که زود به خانه برسیم
زود از خانه درآییم
و زندگی را به خانه ببریم


ولی تو همان منی
که هر روز برای مردن به خیابان
می آیم
هر روز برای مردن به خانه می روم ؟


ولی من همان توام که ته سال
تنگ کوچکی از عید به خانه می بری


وقتی ماهی هست
 کسی برای زندگی به خانه می آید
 وقتی ماهی نیست
 کسی برای مردن به خانه می آید


 از امروز ناگزیر
 پنجره فقط دیوار می بیند
 که سایه ها در آن می میرند


همیشه که قرار نیست
 پنجره رو بهدنیا باز شود
از امروز ناگزیر
این مدار
بر این قرار می چرخد
گاهی ته روز
ته فنجان قهوه و نواری که خالی است
یک پنجره به جایی دور باز می شود


نوشته شده در جمعه 94/5/23ساعت 6:14 عصر توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak